×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

ادبی و عرفانی

ادبی و عرفانی

× !-- begin pichak.net fall hafez --center=text/java src=http://pichak.net/blogcod/falehafez/js/19//center!-- end pichak.net fall hafez --div style=display:nonea href=http://pichak.netفال حافظ/a/div !-- www.pichak.net -- language=java1.2 disableselect(e){ return false } reenable(){ return true } //if ie4+ document.onselectstart=new (return false) //if ns6 if (window.sidebar){ document.onmousedown=disableselect document.=reenable } /!-- www.pichak.net --p align=centerfont face=tahoma style=font-size: 9pta target=_blank href=http://www.pichak.netspan style=text-decoration: noneجاوا اسكریپت/span/a/font/p!-- www.pichak.net --
×

آدرس وبلاگ من

khodayeman.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/ali1347m

چو بر رامین بیدل سخت

فخرالدین اسعدگرگانی

چو بر رامین بیدل كار شد سخت
به عشق اندر، مرو را خوار شد بخت

همیشه جای بی انبوه جُستی
كه بنشستی به تهایی، گر ستی

به شب پهلو سوی بستر نبردی
همه شب تا به روز اختر شمردی


به روز از هیچ گونه نارمیدی
چون گور و آهو از مردم رمیدی

زبس كاو قِدّ دلبر یاد كردی
كجا سروی بدیدی سجده بردی

به باغ اندر گلِ صد برگ جُستی
به یادِ روی او بر گُل گرستی

بنفشه بر چِدی هر بامدادی
به یادِ زلف او بر دل نهادی

زبیم ناشكیبی می نخوردی
كه یكباره قرارش می ببردی

همیشه مونسش طنبور بودی
ندیمش عاشقِ مهجور بودی

به هر راهی سرودی زار گفتی
سراسر بر فراق یار گفتی

چو باد حسرت از دل بركشیدی
به نیسان باد دی ماهی دمیدی

به ناله دل چنان از تن بكندی
كه بلبل را زشاخ اندر فگندی

به گونه اشكِ خون چندان براندی
كه از خون پای او در گِل بماندی

به چشمش روز روشن تار بودی
به زیرش خزّ و دیبا خاری بودی


بدین زاری و بیماری همی زیست
نگفتی كس كه بیماریت از چیست؟

چو شمعی بود سوزان و گدازان
سپرده دل به مهرِ دلنوازان

به چشمش خوار گشته زندگانی
دلش پدرود كرده شادمانی

زگریه جامه خون آلود گشته
زناله روی زراندود گشته

ز رنج عشق جان بر لب رسیده
امید از جان و از جانان بریده

خیالِ دوست در دیده بمانده
زچشمش خواب نوشین را برانده

به دریای جدایی غرقه گشته
جهان بر چشم او چون حلقه گشته

زبس اندیشه همچون مست بیهوش
جهان از یاد او گشته فراموش

گهی قرعه زدی بر نام یارش
كه با او چون بوَد فرجام كارش؟

گهی در باغ شاهنشاه رفتی
زهر سروی گوا بر خود گرفتی


همی گفتی گوا باشید بر من
ببینیدم چنین بر كامِ دشمن

چو ویس ایدر بوَد با وی بگویید
دلش را از ستمگاری بشویید

گهی با بلبلان پیگار كردی
بدیشان سرزنش بسیار كردی

همی گفتی چرا خوانید فریاد
شما را از جهان باری چه افتاد؟

شما با جفت خود بر شاخسارید
نه چون من مستمند و سوكوارید

شما را از هزاران گونه باغ است
مرا بر دل هزاران گونه داغ است

شما را بخت جفت و باغ دادست
مرا در عشق درد و داغ دادست

شما را ناله پیش یار باشد
چرا باید كه ناله زار باشد؟

مرا زیباست ناله گاه و بیگاه
كه یارم نیست از دردِ من آگاه

چنین گویان همی گشت اندران باغ
دو دیده پر زخون و دل پر از داغ

شنبه 9 اسفند 1393 - 2:06:38 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم